پیگیری اخبار و دقت و تفکر هزارباره ياران جنبش رهايي بخش لرستان 7+4 درباره شتاب گرفتن سقوط جوامع توسعه نیافته از آمریکای لاتین تا روسیه و خاورمیانه و مهمتر از همه ایران با وجود نظام مافيايي سياسي و نظامي جمهوري فاشيستي اسلامي در چاه ابتذال و انحطاط، چنان تصویر سیاه و هولناکی از عاقبت محتوم دنیا و نابودی دستاوردهای بزرگ بشری مثل دموکراسی و حقوق بشر در ذهنشان ایجاد میكند که توان هر کار مثبتی را سلب میکند. و همین است که دلشان میخوهاد فحش بدهند و فحش بنویسند ولی این قاعده که هر چی در عمل ناتوان تر بشویم در کلام رادیکالتر میشویم اين ياران به خود میگويند که: «داداش! شمعی روشن کن!» به همین خاطر عزمشان را جزم ميكنند که چکیده ای تهیه و تایپ کنند از مصاحبه طولانی و خواندنی مرحوم احمد شاملو که در سال ۱۳۵۸ در نشریه تهران مصور منتشر شده. معمولا حرفهای اول انقلاب سیاسیون (چه محبوب و چه مغضوب) را که میخوانیم بیشتر خندهمان میگیرد تا چیز تازهای یاد بگیریم

فاشیسمی جانشین فاشیسمی دیگر میشود [...] انسان و فرهنگ انسانیش تنها و تنها در فضای آزادی است که شکوفا میشود. اما تا هنگامی تعصب و خام اندیشی بر جامعه حاکم است، اختناق بر جامعه حاکم خواهد بود. تا هنگامی که برداشت جامعه از آزادی این باشد که «تو نیز آزادی سخن بگویی اما فقط باید چیزی را بگویی که من میپسندم» هیچ سخن حقی بر زبانها نخواهد رفت، فرهنگ از پویایی باز میماند. معتقدات به چیزی کهنه و متحجر مبدل میشود. جامعه بیش از پیش در بیفرهنگی و جهل و خام اندیشی فرو میرود، انسان از رسالتهایش دورتر و دورتر میافتد و هر از چندی به بنبستهای اقتصادی، کشت و کشتاری تازه برمیانگیزد و شورش کور و بیهدف تازهای راه میاندازد که میوهچینان البته اسمش را انقلاب میگذارند اما در عمل مفهومی بیش از کودتا ندارد. سورخوران قدیمی سرنگون میشوند و سورخوران تازهای جای آنها را میگیرند و فاشیسمی جانشین فاشیسمی دیگر میشود که قالبش یکی است، شکلش یکی است، عملکردش یکی است. چماق و تپانچه و زندانش همان است فقط بهانه هایش فرق میکند. زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است، زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است، زمان ناصرالدینشاه میکشتند که بابی است، زمان محمدعلیشاه میکشتند مشروطه است، زمان رضاخان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است، زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است، امروز تو دهنش میزنند که منافق است، فردا وارونه بر خرش مینشانند و شمع آجینش میکنند که لامذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمیشود. تو آلمان هیتلری میکشتند که طرفدار یهودیهاست حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیهاست، عربها میکشند که جاسوس صهیونیستهاست، صهیونیستها میکشند که فاشیست است، فاشیستها میکشند که کمونیست است، کمونیستها میکشند که آنارشیست است، روسها میکشند که پدرسوخته از چین طرفداری میکند، چینیها می کشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند و میکشند و میکشند و میکشند و میکشند... چه قصابخانهایست این دنیای بشریت! [...]روشنفکر و پوپولیسم [...] وظیفه روشنفکران وظیفهای دشوار و غم انگیز است [...] زیرا نه فقط توده متعصب در روشنفکر به چشم دشمنی نگاه میکند، انگلهای جامعه نیز که تنها به منافع فردی خود نظر دارند معمولا به جهل و تعصب تودهها دامن میزنند. به آتش دشمنی توده با روشنفکران جهت میدهند و این بدگمانی بالقوه را در نهایت امر به قدرت فاشیستی و مهاجم و کور در جهت منافع پلید خود شکل میبخشند. به ناکسانی چون هیتلر و موسیلینی و سالازار و فرانکو و تروخیلو یا رضاخان و تخم و ترکهاش جز جهل و تعصب چه چیز امکان میدهد که به تخت قدرت تکیه کنند؟ [...] کسی از دست راستیهای افراطی متوقع نیست که فیالمثل جلو ایجاد شرایط دموکراتیک در جامعه سنگ نیاندازد. مثلا من از آن شیخی که در نطق تحریک آمیزش در لفافه آن حرف شاه را که «هر که با ما نیست بر ماست» به صورت تحریک آمیزی تکرار میکند و همه گروههایی را که به حرکت از موضع مذهب الزام نمیبینند، منافق و لامذهب لقب میدهد و صاف و پوست کنده به روشنفکران اخطار میکند که اگر به مبارزه با سانسور و اختناق ادامه دهند با مختصر اشارهاش قشریون متعصب پوست از سرشان خواهند کند، انتظار دیگری ندارم. اما شنیدن عنوان «حقوقدان» و «وکیل دادگستری» (مهندس! دکتر! استاد دانشگاه!) این توقع را در من ایجاد میکند که صاحب عنوان فردی هوشیار باشد، فاشیسم را بشناسد وخطرات استبداد دسته جمعی را درک کند و به احترام حرفه و مطالعاتش هم که شده دنبال لومپنیسم ندود و بلندگوی دیگران نشود [...] اینها (کسانی که چنین نمیکنند) مردمی فرصت طلبند، مردمی بیاعتقاد و بیمسلکند، بوجار لنجانند که از هر طرف باد بیاید بادش میدهند. در مذمت پوپولیسم [...] به امروز و فردا بیاندیشیم؛ به گروههای حمله که دارند آموزش تروریسم میبینند. به دولتی که به چرخ پنجم درشکه میماند. به ارتشی از لومپنها که طبیعت ضد روشنفکری و فردپرستی سنتی و اطاعت کورکورانه آنان را با تزریق جهل و تعصب مطلق تقویت میکنند و از طریق تظاهر به این که غمخوار بیشیله پیله آنانند با بذل و بخشش از کیسه دیگران و وانمود به اجرای برنامه های روبنایی در جهت نان و مسکن آنان میکوشند تا هرچه زودتر مهارشان را در دست گیرند و از این سیلاب کور و بیمنطق برای سرکوب دانش و بینش، تخماقی مقاومت ناپذیر بسازند. [...] (مدعیان انقلابی که) من در میان آنها نه روشنفکر میبینم و نه انقلابی [...] کسانی که دردشان در یک اصطلاح عامیانه به بهترین و موجزترین عبارتی بیان شده است: «همیشه آب به جوی آقا رفیع؟ یک بار هم به جوی آقا شفیع!» یا از آن موجزتر:« چرا همیشه شعبون؟ یک بار هم رمضون!» آنها انقلابیون سر دیوار هستند، گوش به زنگ آن که عروسی در کدام خانه خواهد بود. حتی اگر به این کسان لقب غیرانقلابی هم بدهیم باز به مفهوم انقلاب توهین کردهایم. رضاخانها، موسیلینیها، هیتلرها، عیدی امینها همه بیسر و پاهایی بودند که ناگهان از ولگردی در قهوهخانهها به قدرت رسیدند. اینان معمولا جنایتکارانی مخوفتر از همپالکیهای خود در میآیند زیرا بیظرفیتی صفت مشترک همه آنهاست. دریک کلام باید فرق گذاشت بین «روشنفکر» و «شارلاتان سیاسی» که همه دردش رسیدن به میز و قدرت است.
ضمنا اگه حوصله دارید میتوانید کل مطلب را از اینجا به فرمت عکس دانلود کنید.
|