اگر دموکراسی بر پایه رأی و اراده مردم، تکثر اندیشهها و احترام به عقیده مخالف استوار است، دیکتاتوری نقطه مقابل آن است؛ حکومتی که نه از صندوق رأی که از سیاهچاله ترس و سرکوب مشروعیت میگیرد. رژیمهای استبدادی، چون فاقد پشتوانه مردمیاند، ناگزیر برای بقای خویش به سه ابزار بنیادین متوسل میشوند: سرکوب، اعدام، و وحشتافکنی.
در چنین نظامهایی، نفس اعتراض یک تهدید است، و اتحاد مردم آواری است که بر سر دیکتاتور فرو میریزد. آنگاه که کوچهها و خیابانها پر از شعار و فریاد میشوند، تختهای دیکتاتوری میلرزند. از همینروست که تجمعات اعتراضی، هرچند کوچک، با خشونت گسترده و خونبار پاسخ داده میشوند؛ خاصه زمانی که اعتراضات، ماهیتی سراسری و سیاسی پیدا میکنند.
برای فهم بهتر این مکانیسم، باید به خیزش ۱۴۰۱ ایران پرداخت. خیزشی که پس از قتل مهسا (ژینا) امینی در روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد و در اندک زمانی سراسر ایران را فرا گرفت. آنچه در آغاز، اعتراضی به خشونت گشت ارشاد رژیم بود، در کمتر از چند روز، به قیامی ملی علیه استبداد دینی بدل شد. اما پاسخ حاکمیت، مانند همیشه ،چیزی جز گلوله، بازداشت، شکنجه و اعدام نبود.
نماد این سرکوب عریان، جنایتی بود که در ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در شهر ایذه رقم خورد. در آن روز، کودک ۹ سالهای بهنام کیان پیرفلک در خودرو شخصی خانوادهاش، با رگبار نیروهای امنیتی به قتل رسید. این فاجعه، شک و تردیدی برای افکار عمومی باقی نگذاشت که رژیم حتی از شلیک به کودکان نیز ابایی ندارد.
اما فاجعه در همینجا متوقف نشد. برای تطهیر خون بهناحق ریخته کیان، رژیم تلاش کرد قتل او را به گردن یکی از معترضان بیندازد؛ مجاهد (محمد جواد) کورکور، جوانی از دل مردم ایذه، که در جریان همان خیزش دستگیر شده بود. اتهامی ساختگی که با واکنش قاطع خانواده پیرفلک مواجه شد. مادر کیان، ماهمنیر مولاییراد، در مراسم خاکسپاری پسرش آشکارا اعلام کرد که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی خودروی آنها را به رگبار بستهاند. او صریح گفت که هیچ شکایتی علیه مجاهد کورکور ندارد و قاتلان واقعی، در لباس مأموران نظام، آزاد میگردند.
با اینحال، رژیم که بقای خود را در سرکوب میدید، سه سال تمام این جوان معترض را زیر فشار شکنجه، بازجویی و اعترافات اجباری قرار داد. عفو بینالملل بارها نسبت به ناعادلانه بودن روند دادرسی او هشدار داد، و خواستار لغو فوری حکم اعدام شد. اما گوش نظام بسته بود. سرانجام، در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، در اقدامی حسابشده و بهغایت نمادین، مجاهد کورکور را در زندان شیبان اهواز، در سالگرد تولد کیان پیرفلک، به دار آویختند.
این اعدام نه فقط یک جنایت، بلکه پیامی خونآلود بود به مردمی که خواهان تغییرند؛ پیامی که میخواست بگوید: اعتراض، مرگ به همراه دارد.
اما این بار نیز رژیم در محاسبات خود دچار خطا شد. فریاد "زن، زندگی، آزادی" گرچه شعاری درخشان بود، اما تنها نوک کوه یخ خیزش مردمی بود. این قیام، نه متعلق به گروهی خاص، بلکه حاصل اراده مشترک اقشار مختلف ملت ایران بود؛ زندانیان سیاسی ،کارگر، معلم، دانشجو، بازنشسته، و حتی کودک. اعدام کورکور، همچون قتل کیان، پاشیدن بنزین بر آتش خشم مردمی بود که دهههاست در جستوجوی آزادی، تاوان دادهاند.
نظام جمهوری اسلامی، ادامه همان ساختاریست که در تابستان ۱۳۶۷ هزاران زندانی سیاسی را که اکثرا حکم داشتند و دوره محکومیت شان به پایان رسیده بود در بیدادگاهی چند دقیقه ای توسط کمیته مرگ به دار آویخت؛ رژیمی که در خون و دروغ ریشه دوانده و از دل خاک آن، عدالت هرگز نروییده است. امروز نیز، همان چوبههای دار برافراشتهاند و همان دستان ناپاک، طنابها را میکشند. اما نسلی تازه، به بهای جان ایستاده است؛ نسلی که بوسه بر دار را از پیشینیان آموخته و به جای ترس، شجاعت به ارث برده است.
در چنین شرایطی، جامعه جهانی مسئول است. مسئول است که بهجای مماشات با قاتلان، در کنار قربانیان بایستد. باید به این رژیم کودککش و خونریز، نه تنها بابت نقض گسترده حقوق بشر، بلکه به عنوان تهدیدی برای امنیت منطقه و جهان نگاه کرد. این حکومت، نه نماینده مردم ایران، بلکه دشمن تاریخی آنان است.
ما ایرانیان، منتظر دخالت غرب یا یاری بیگانگان نبوده و نیستیم. آنچه خواهان آنیم، قطع حمایت از رژیمیست که شایسته هیچ کرسی در هیچ نهاد بینالمللی نیست. خواست ما تعامل با مردم ایران و نیروهای اپوزیسیون آزادیخواه است، نه مذاکره با جنایتکاران.
آری، رژیمهای دیکتاتوری با سرکوب و اعدام زندهاند، اما مردم با امید، با خاطره شهدا، با فریاد عدالت، و با ایستادگیشان تاریخ را مینویسند. و این مردم، همانهاییاند که از «تابستان ۶۷» تا «خرداد ۱۴۰۴»، نام خود را در صفحات مقاومت جاودانه کردهاند.
ارسالی یاران جنبش رهایی بخش لر جهت درج در سایت www.lorabad.com
دکتر مسعود کاشفی 12 ژوئن 2025