خامنهای دَجّال، این مرد هزار چهرهی هزار غار، هنوز در مخفیگاه خود خُرخُر میکند، در حالیکه با صدای لرزان، از "پیروزی بزرگ" سخن میگوید؛ پیروزیای که شبیه نوشابهی بدون گاز است: پر سر و صدا در تبلیغات، اما تلخ و بیرمق در عمل. امروز سه روز کامل است از آتشبس رسمی بین جمهوری اسلامی و اسرائیل میگذرد؛ اما معظمله، هنوز حتی سری به پشت پنجرهی پناهگاه نزده. گویی از ترس مرگ، نعلینش را محکمتر از ایمانش چسبیده است!
مردم، مات و مبهوتاند؛ آن همه وعده بهشت، آنهمه نوحهسرایی درباره شهادت، پس چرا رهبر زورکی ، اینهمه از رفتن به همان بهشت موعود ِابا دارد؟! شاید، فقط شاید، ته دلش خبر دارد، که در آخرت برایش خبری از حور و غِلمان نیست، بلکه بیشتر به قیر داغ و مار هفتسر نزدیک است.
تحلیلهای هوش مصنوعی از سه پیام ویدئویی آخوندِ سایهنشین، خبر از حال وخیم جسمی و روانی او میدهند؛ صدای ضعیف، نگاه خالی، و سکوتهایی که حتی موسیقی متن هم نمیتواند پُرش کند. برخی منابع پیشبینی میکنند که تا شش ماه دیگر، او از صحنه تصمیمگیری کنار گذاشته میشود. در این میان، صدای زوزه گرگها در درون نظامِ بِگیر و ببند آخوندی، بلند شده: نبردی پنهان برای پر کردن صندلی گرم قدرتِ آغغغغغا !
اما هنوز وقت هست، هنوز خیابانها خالیاند، ولی خشم مردم پُر است وگدازان، هنوز آینده ناتمام و نانوشته است. شاید، فقط شاید، اگر برخیزیم، صدای آزادی از کوچههای خفه تهران تا دشتهای خوزستان، و از زاگرس تا خراسان، بپیچد.
در همین حین، قالیبافِ خالی باف، این ژنرال بی ستاره، شهردارِ اسبق و یا رئیس طویله نظام ، از تعلیق بازرسیهای آژانس و شتاب بیشتر در غنیسازی اورانیوم خبر میدهد؛ گویی مشغول تدارکِ تولد بعدی امام زمان است، البته با اورانیوم و سانتریفیوژ!
ترامپ هم، طبق معمول، دنده عقب گرفته. چهار روز پیش میگفت "کار رژیم تمومه"، حالا با چماق در یک دست و هویج گندیده در دست دیگر، وعدهٔ دلار و ویزا میدهد؛ یادش رفته که خودشان روزی سر دژخیم خمینی را سر سفره دنیا نشاندند. در این وسط، شاهزاده خیالباف، این پیرکودک نامتعادل، نیز در باد تاج خیالی خود محو شده و آنقدر گرم رفاقت با بقایای سپاه است که گویا دلش تنگ شده برای ساواک و کاخ نیاوران!، به او و هوچیانِ ابن الوقتِ اطرافش، دست کم باید گفت ؛ دماغ سوخته می خریم!
امّا، ای مردم ایران! اگر خامنهای بر لبه پرتگاه است و دستگاه سرکوب دیگر آن دندان آهنین سابق را ندارد، اگر حاکم مستأصل و پریشان احوال شده، پس این ماییم که باید بازی را تغییر دهیم.
پرسش تاریخی همچنان روی میز است: از چه میترسیم؟ از گلولهای که سینه جوانانمان را ، شکافته ؟ یا از فردایی که بدون ایستادنمان، به بدتر از امروز تبدیل میشود؟ شاید این آخرین فرصت باشد. اگر بار دیگر رژیم، با کمک عمو سام و شرکا، از این بحران عبور کند، فرداهای ما، فقط در دفترچه خاطراتمان باقی خواهد ماند؛ با مهر باطل خوردهای به نام «فرصتِ سوخته».
اما هنوز وقت هست، هنوز خیابانها خالیاند، ولی خشم مردم پُر است وگدازان، هنوز آینده ناتمام و نانوشته است. شاید، فقط شاید، اگر برخیزیم، صدای آزادی از کوچههای خفه تهران تا دشتهای خوزستان، و از زاگرس تا خراسان، بپیچد.
و این بار، نه عمامی (امامی) در کار خواهد بود، نه شاهی، فقط ملتی که خود را باور کند و یک جمهوری دموکراتیک نوین بنا کند.....
نگارنده: دکتر مسعود کاشفی
تاریخ: ۷ تیر ۱۴۰۴