من مريم زنده ام چه با لبخند چه با اشک
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- مقالات
- بازدید: 1319
نوشته شده توسط Administrator | |
15 آذر 1388,ساعت 14:41:07 | |
نامه دختري كه درتظاهرات 13 آبان مجروح شده بود.سلام :يک چوپان پير خوش صحبتي برام تعريف ميکرد که سگ هاي گله که تجربه پنجه گرگ را بر بدنبه يادگار دارند وقتي با گرگ رو به رو ميشوند با احتياط از در گير شدن مستقيم پرهيز ميکنند به همينخاطر چوپان ها همواره طوله اين سگ ها را با خود به کوه مي آورند چون اين توله هاي بي تجربهبي پروا به گرگ حمله ميکنند و سگ ها به ناچار براي دفاع از توله مجبور به گلاويز شدن با گرگ ميشندروز 13 آبان همه چيز عالي پيش ميره رژيم از مردم رو دست بزرگي خورده علي رغم استقرار نيروي سرکوب در مسيرهاي منتهي به سفارت مردم با هوش هميشگي در سطح شهر پراکنده شدند و با اين کار علي رغم عدم تشکيل ميليوني جمعيت( مشابه روز قدس يا 25 خرداد) اثر گذاري راهپيمايي به مراتب بيشتر از تمامي تجمعات گذشته ميشه چون گستره جغرافيايي نمايش اعتراض تعداد وسيع تري از مردم را در سطح شهر در بر گرفت و هيجان و شجاعت و انگيزه ادامه مبارزه را در اجتماع به شدت تقويت کرد...در 13 آبان قراره براي اولين بار دوستان اينترنتي را از نزديک ببينم کساني که پس از ماه ها ارتباط به تدريج آنقدر اعتماد پيدا شد که به صورت يک شبکه اجتماعي فعاليت کنيم قرار اوليه مقابل هتل سند باد بود ولي صبح زود بچه ها خبر دادند امکان رفتن به آنجا نيست به همين خاطر قرار به خيابان ...... منتقل شد....تعداد افرادي که جمع شده بودند براي من و دوستانم شگفت انگيز و باور نکردني بود همه منو از لبخندم ميشناختند و با دنيايي از محبت به سمتم مي آمدند فضا پر از هيجان دوستي و شور و حال بود و ديدن چهره آدم هايي که پيش از اين به عنوان يک آي دي ميشناختي همه را به وجد ميآورد به خصوص زمانيکه معلوم شد يکي از اين آيدي ها که عکس نوزادي در پروفايلش بود مادر بزرگ سالمند 73 ساله اي بود که به اندازه همه ما جوانان انرژي و شجاعت داشت به طوري که با شوخ طبعيش همه اين جمع را از خنده منفجر ميکردهمه به صورت چند نفر چند نفر به سمت خيابان کريم خان حرکت کرديم ميدان ولي عصر آکنده از مامور بود عده اي از بچه ها خط شکني ميکردند و به سمت ديگر کريم خان در فاصله اي دورتر ميرفتند وبا شعار تند خود نيروي سرکوب را به آنجا ميکشيدند و در غياب آنها بلافاصله سريع ما هسته جمعيت را تشکيل ميداديم من هم با عجله فيلم ميگرفتم با همين روش از ساعت 11 تا 13 سه بار اين هسته تشکيل شد.... اما دريغ که من به مانند همان حکايت گرگ و سگ گله به خاطر نا آشنا بودن با پنجه گرگ خودم دو ستانم و مردمي که به دفاع از من زخم خوردند را به خاطر يک لحظه احساس به خطري انداختم که تا پايان عمر بابتش احساس گناه خواهم کردساعت 13:30 آ... به سمتم آمد و گفت:مريم از اين به بعد لحظه به لحظه خشونت را بيشتر ميکنند ما به هدفمون که شکستن جو رعب و وحشت بود رسيديم ديگه نبايد بيشتر از اين فرصت اعمال خشونت را به رژيم بديم و گرنه جو اميد و شجاعتي که بين مردم به وجود اومده از بين ميره سريع با دوستات برگرديد....من هم همين کار را کردم همه تاييد کردند که بهتره بريم و..... پس از خدا حافظي سرمست از يک پيروزي ديگر و در حاليکه نزديک به يك ساعت و نيم فيلم در گوشي داشيتم يک لحظه غرور بچگانه مرا ياد چيزي انداخت هر طور شده بايد در مقابل هتل سند باد فيلم بگيريم پس بيايد از کوچه هاي فرعي خودمونو به اونجا برسونيم هفت تا دختر مصمم شديم براي دفاع از غرورمون هر طور شده اين کار را عملي کنيم ماجرا از آنجايي شروع شد که وقتي از يکي از اساتيد تاريخ مقيم لس آنجلس که زبان گويايي در دفاع از کوروش بزرگ و تاريخ و افتخار ايران و از سوي ديکر مشت محکمي در دفاع از سکولاريزم داشتند در خواست کمک براي منابع مورد تاييد در مورد تاريخ و هويت آذربايجان کردم ايشان در پاسخ در صفحه فيسبوکشان با تحقير هويت جنسي من (دختر بودنم !) پاسخ تلخ و زشتي دادند که واکنش تند بسياري از دوستانم را موجب شد اعتقاد جمع ما اين بود .....نظر مردم ايران و همه جاي دنيا بايدا از صندوق راي در يک انتخابات آزاد بيرون بيايد به همين دليل از قبل اعلام کرده بوديم ما در 13 آبان روبروي هتل سند باد جمع ميشويم تا ثابت کنيم ما به دختر بودنمان افتخار ميکنيم و اميدواريم آنهيي که از راه دور شعار ميدهند و از مردم ميخواهند خيابان را ترک نکنند تا کابوس رژيم شکل بگيرد!!( بي اعتنا به سرنوشت و جان جواناني که قرار است اين کابوس را بسازند!) هم به اندازه جزيي از شعارشان عمل کنند و در کنار ما حضور يابند.....پس هر هفت نفر حرکت کرديم به قول خودمان تنها ولي با همراهي ديگراني که از دور پنهاني مراقبمان بودندپياده روي خيابان ...... به سمت جنوب در حال حرکتيم چند موتور سوار با لباس شخصي از خيابان وارد پياده رو ميشوند و از آن پياده ميشوند مهسا ميگه بچه ها طبيعي راه بريد که شک نکنند ولي انگار پشت سر ما و به قصد ما دارند حرکت ميکنند يه دفعه بي اختيار هممون شروع به دويدن به سوي اولين کوچه ميکنيم و من به سرعت سيم کارتمو در ميارم وبا تمام توان به سمتي پرت ميکنم يه دفعه صداي جيغ وحشت ناک دنيا بلند ميشه تا بر ميگردم ببينم در پشت سر چه اتفاقي افتاده خودمو توچنگ يه هيولا ميبينم و تنها کاري که ميکنم جيغ کشيدنه صداي جيغ هاي ما به حدي دل خراشه که مردم مقيم ساختموناي اطراف همه بيرون ميريزند چند لحظه بعد تو دل اون لحظه هاي وحشت ناک محمد و ..و..و........ميبينم که دارند به سمت ما ميدوند حواس اون هيولا يه لحظه به فرياد پسرا و مردم ديگه که براي حمايت ما به سمتمون ميدويدند جلب شد من از چنگش فرار کردم تا خودم و به اونها برسونم يه دفعه يه سنگيني خاص و رو جمجمه سرم حس کردم هوا براي يه مدتي تاريک و تاريک شد احساس بالا آوردن.. گيجي خيلي عميق وحس خيلي بد و غير قابل توصيف ....اون حس بد تموم شد چشمامو باز کردم توي خونه دوران کودکي خودم بودم مادرم صدام ميکرد مري مري ....به سمتم اومد تا منو ببوسه ولي من ازش فاصله گرفتم مادروم گفت دختر کوچولوي من عاشقتم عاشقتم ....... از همون بچگي دو تا مشخصه بخشي از وجود من شد يکي لبخند دايمي که انگار هيچ وقت نميخواست از روي لباي من جدا شه و دوم قلب کوچيکم که تا هر کسي را ميديد و آشنا ميشد پر از دوست داشتن ميشد طوري که گاهي حس ميکردم حتي سنگ ريزه هاي ساحل دريا ها را هم تا حد جنون دوست دارم .....دقيقا نميدونم چند شنبه بود که به هوش اومدم ولي ميدونم که ساعت 12 پنج شنبه از بيمارستان به خونه رسيدم جمعه دوستام به ديدنم اومدند همون کساني که مغز متفکر جنبش سبزند همون کساني که خط شکنند و وظيفه اطلاع رساني تا تشکيل هسته هاي اوليه اجتماعات و.....همه تدارکات جنبش را با دست خالي و با هوش و سواد بسيار بي ادعا و گم نام انجام ميدند و من اسم تنها فردي که از اين تشکل خود جوش خالص و پاک را ميتونم به زبان بيارم شهيد اين جمع يعني محسن..... از وقتي به هوش اومدم نميتونم حرف بزنم درست حالتي و پيدا کردم که تو خواب کابوس ميبيني و ميخواي فرياد بزني و کمک بخواي ولي زبونت باز نميشه مي خواستم براي اينکه به دوستام روحيه بدم و مانع از راديکال شدن فعاليتشون بشم به زور هم که شده دوباره لبخند بزنم ولي هر چه تلاش کردم بخندم بيشتر گريم گرفت.....حتي وقتي تنهام ميخوام تلاش کنم حرف بزنم فقط گريم ميگيره....دکتر ميگه نتيجه شوکيست که بهت وارد شده يه مدت بهش فکر نکن خود به خود خوب ميشيدوستاي خوبم حدود 3000 ايميل و پيام دارم از محبت و دوستي همتون منون ببخشيد که نميتونم فعلا به تک تکشون جواب بدم فعلا فقط مينويسم و به جاي خنده هميشکي گريه ميکنم ولي از اين گريه هم به اندازه خنده هام لذت ميبرم و آروم ميشم حتي موقع نوشتن هم گريم ميگيرهپيام منو به همه ديکتاتورها و ديکتاتوري ها برسونيد مريم و مريم ها زنده اند چه با لبخند چه با اشک... باتوم گلوله.. زندان.. شکنجه.. فقط يک اثر بر ما داشته اينکه ديگه از هيچ چيز نميترسيم تاسوعا و عاشورا و شايد 16 آذر باز هم قطره اي از درياي سبزتون خواهم بود مطلب ارسالی یکی از زنان مبارز لر و یاران جنبش رهایی بخش لرستان برای سایت: |
|
تاريخ بروز رساني ( 18 آذر 1388,ساعت 15:01:09 ) |
ترس حکومت از ما بزرگترین پیروزی
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- بیانیەها
- بازدید: 2809
احسان با قامتي افراشته و زانوي جلادان است كه ميلرزد
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- مقالات
- بازدید: 1249
گرامي باد ياد احسان فتاحيان كه حتي اجازه نداد٬ مزدوران چهارپايه را از زير پايش بكشند آخرين حرفش اينست كه اجازه نميدهد دستهاي كثيف جلادان او را لمس كند و اجازه نميدهد كه چهارپايه را جلادان از زير پايش بكشند. او خود را از بالاي چهارپايه رها ميكند و با مرگش سند محكوميت حكومتي را صادر ميكند , جنايتكارو درنده و وحشي است. او با اين كار خود نمايندگي نفرت ميليوني مردم را ميكند كه از اين دولت و از جلادان و دست اندركاران اين حكومت نفرت دارند.
زندان سنندج امروز صحنه يك واقعه سياسي مهم بود. در يكطرف جلادان و تيم قاتلين و كوماندوهاي اعدام صف كشيده اند و در طرف ديگر يك انسان آزاده و آزاديخواه٬ يك فعال سياسي ٬ يك معترض و مبارز عليه حكومت جنايتكار اسلامي٬ احسان فتاحيان .
همه درها و پنجره ها را بسته اند٬ تا صداي اعتراض هزاران و ميليونها نفر به اين سبعيت و وحشيگري به گوش كسي و بويژه به گوش احسان نرسد. به احسان حتي اجازه نميدهند٬ آخرين بار والدين و خانواده اش را ملاقات كند. جلادان از مردم ميترسند. رهبرشان لاريجاني٬ نامه سربسته به والدين احسان ميدهد و در آن حكم اعدام را امضا ميكند و همين را نيز جرات نميكند ٬ به كسي بگويد. و تانك و نيروهاي مسلح اشان را در مقابل در زندان آورده و با دستپاچگي و دروغپراكني٬ سعي ميكنند مردم معترض و منزجر و خشمگين را آرام كنند.
رئيس زندانشان٬ به دروغ به يك رسانه اعلام ميكند كه اعدامي در كار نيست و در خفا ٬ احسان را به ميدان اعدام ميبرند.
اينجا زانوي جلادان است كه ميلرزد و احسان با قامتي افراشته وارد اين ميدان ميشود و آخرين حرفش اينست كه اجازه نميدهد دستهاي كثيف جلادان او را لمس كند و اجازه نميدهد كه چهارپايه را جلادان از زير پايش بكشند. او خود را از بالاي چهارپايه رها ميكند و با مرگش سند محكوميت حكومتي را صادر ميكند كه جنايتكارو درنده و وحشي است. او با اين كار خود نمايندگي نفرت ميليوني مردم را ميكند كه از اين دولت و از جلادان و دست اندركاران اين حكومت نفرت دارند.
احسان در اين صحنه٬ با شجاعت و قهرمانانه نمايندگي ميليونها مردمي را ميكند كه عليه اين حكومت به ميدان آمده وفرياد زده اند : توپ و تانك و مسلسل و بسيجي و اعدام و جنايت ديگراثر ندارد. . بايد بساط كثيف اتان را جمع كنيد و برويد.
در زندان سنندج امروز ياران احسان مراسمي به ياد او و در گراميداشت او برپا كردند.
كميته بين المللي عليه اعدام ٬ به همه كسانيكه براي نجات جان احسان تلاش كردند٬ درود ميفرستد و از همگان دعوت ميكند با برپايي مراسم و ميتينگ و تظاهرات ياد احسان فتاحيان را گرامي بدارند.
در همه جا در ايران و در دنيا با برپايي مراسم و ميتينگ ٬ ياد احسان فتاحيان را گرامي ميداريم.
زنده باد ياد عزيز احسان فتاحيان
مطلب ارسالی یکی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت را به عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم http://lorabad.com/www.loretsan11.com
با سلام به دوستان من!
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- مقالات
- بازدید: 1450
نوشته شده توسط atabak | |
15 آبان 1388,ساعت 02:34:21 | |
ابتدا بگویم كه چهار سال است كه هرروز سری به سایت www.lorabad.com جذاب و مورد اعتماد شما می زنم و از مطالب آن لذت می برم و بسیاری از دوستانم هم به خواندن مطالب شما عادت كرده اند. از شما بسیار ممنونیم و امیدوارم همچنان خستگی ناپذیر ادامه بدیدآخرین موردش هم مربوط می شود به روز 13 كه به قول دوستان رفتیم و استخونی حلال كردیم.دیکتاتور بیچاره بازی ادامه داره، بسیجی آماده باش 16 آذر هم میاد.خیلی وقته كه میخواستم برای شما نامه بنویسم ولی نمی شد. خودم و دوستانم بعد از جریان تقلب بزرگ تصمیم گرفتیم در هر تجمعی كه در تهران برگزار میشود شركت كنیم. (ما ساكن یكی از شهر های استان لرستانیم) برای سیزده آبان هم قرار گذاشتیم كه برویم كه من از دوستانم عقب ماندم، به علت اینكه ساعت 5 صبح بیدار شدم و برای رفتن به تهران خیلی دیر شده بود. از این ناراحتی امانم بریده و دوست دارم گریه كنم. نمی دانستم چه كنم، تا اینكه تصمیم گرفتم برای شما درد دل كنم تا شاید كمی از عذاب وجدانم كم شود. فیلم؛ تظاهرات دانشجویان در خیابان های تهران 13 آبان
|
|
تاريخ بروز رساني ( 15 آبان 1388,ساعت 19:25:53 ) |
نه احمدي نه موسوي زنده باد ازادي و برابري
- توضیحات
- اتابک لرستانی
- بیانیەها
- بازدید: 3016
نوشته شده توسط atabak | |
12 آبان 1388,ساعت 13:14:31 | |
خسته نباشيد شايد شما هم مثل من تا الان توي خيابون هاي شهرتون باشيد تهران كه خيلي شلوغ بود بخشي از خبرها رو براتون ميفرستم شما هم هرفيلم و عكسي كه داشتيد برام بديد به اميد پيروزي و سقوط اين ديكتاتوري
موفق باشيد.راستي شعار اصلي امروز اين بود كه نه احمدي نه موسوي زنده باد ازادي و برابري
م- اي13 ابانمطلب ارسالی یکی از یاران جنبش رهایی بخش لرستان است و قضاوت را به عهده فرزندان سرزمینهای لر نشین می گذاریم http://lorabad.com
تلويزيون الحره 13/8/88
|
|
تاريخ بروز رساني ( 13 آبان 1388,ساعت 21:22:09 ) |